[ black White ]
🤍 سیاه و سفید 🖤
part 13
سانی : آره مامانت زنده ست دست من بود !
+ به مادر من چیکار داشتی ؟ چرا اونو از منو خواهرام گرفتی ؟ چرا انقد داری عذابم میدی به اندازه ی کافی این دنیا بامن تو جنگ جهانی سوم هست تو چرا با ارزش ترین افراد زندگیم رو ازم میگیری !! ( داد و گریه ی شدید )
سانی : چون نمیتونستم ببینمممم انقد خوشبختی !!! ( گریه و داد )
+ چرا چرت میگی ؟ ( داد )
سانی : تو از بچگی همیشه تو محافظت بودی چون جفت تهیونگ بودی من مادر نداشتم چون مادرم رو کشتم و وقتی میدیدم تو شبا تو بغل مامانت میخوابی و تو بدترین شرایط مادرت پیشته نابود میشدم برای همین گفتم مادرتو بدزدن و جنازه ی یه زن دیگه که شکل مادرت بود رو جاش گذاشتم هرکاری کردم تا تو به تهیونگ نرسی اما رسیدی و دیوانه وار عاشقت شد من به خاطر عشقم به تهیونگ دخترونگیم رو از دست دادم چون دوریش داشت روانیم میکرد و با اینکار میتونستم خودمو آروم کنم من تهیونگ رو دیوانه وار دوست دارم اما حالا تو بچه ی دومت رو ازش بارداری حتی سومین رو من فرستادم تا اذیتت کنه دلم نمیخواد یه روز خوش داشته باشی کیممم ا.تتتتتتتتتت !!! ( داد و گریه )
+ چرا مادرتو کشتی تا انقد عذاب بکشی !؟؟؟
سانی : چون میگفت من به درد تهیونگ نمیخورم و عشق یه طرفه درست نیست !!! ( گریه )
+ خب درست میگفته !!! تو نمیتونی آدما رو به زور عاشق خودت کنی ! عشق باید از ته دل باشه سانی عشق باید دوطرفه باشه عشق باید حقیقی و واقعی باشه نه هوس و یه طرفه !!
سانی.: متاسفم خیلیا تلاش کردن نجاتم بدن اما نتونستن من واقعا میگم ا.ت دلم نمیخواد بهت آسیب بزنم ولی داری نابودم میکنی ! متاسفم ا.ت !
+ یهو چوبی برداشت و فرو کرد تو گلوم و بعد قلبم خواست بعدی رو بزنه به شکمم که یه لگد زدم به پاش و افتاد روم و منم اکثیری که مادربزرگم داده بود رو ریختم تو دهنش سرشو محکم گرفتم بالا ...
سانی : ا..این اکثیری مرگ بود ؟؟
+ متأسفم سانی !
یهو شروع کرد به جیغ زدن و آخر آتیش گرفت و ... رفت ...
دود شد هوا و خاکسترش رو باد برد !!!
راحت شدیم ... تموم شد ...
اگه سانی میمرد سویوک هم میمرد چون سویوک ساخته ی سانی بود !!
به سختی بلند شدم اما باز خوردم زمین از درد داشتم میمردم ...
کم کم داشت دلم درد میگرفت ...
نفسم گرفته بود ...
* تهیونگ و تهیون و سویون و مادر ته بیدار شدن ... طلسم باطل شده بود ...
آنیت و رایا سریع رفتن پیش خانواده ی تهیونگ ...
آنیت سریع ته یون رو بغل کرد و سرشو بوسید رایا هم مامان ته و خواهر ته رو بیدار کرد ...
_ ا.ت کجاس ؟
!! باید بریم دنبالش♡
* همه سمت صدا برگشتن ... خودش بود !!!
part 13
سانی : آره مامانت زنده ست دست من بود !
+ به مادر من چیکار داشتی ؟ چرا اونو از منو خواهرام گرفتی ؟ چرا انقد داری عذابم میدی به اندازه ی کافی این دنیا بامن تو جنگ جهانی سوم هست تو چرا با ارزش ترین افراد زندگیم رو ازم میگیری !! ( داد و گریه ی شدید )
سانی : چون نمیتونستم ببینمممم انقد خوشبختی !!! ( گریه و داد )
+ چرا چرت میگی ؟ ( داد )
سانی : تو از بچگی همیشه تو محافظت بودی چون جفت تهیونگ بودی من مادر نداشتم چون مادرم رو کشتم و وقتی میدیدم تو شبا تو بغل مامانت میخوابی و تو بدترین شرایط مادرت پیشته نابود میشدم برای همین گفتم مادرتو بدزدن و جنازه ی یه زن دیگه که شکل مادرت بود رو جاش گذاشتم هرکاری کردم تا تو به تهیونگ نرسی اما رسیدی و دیوانه وار عاشقت شد من به خاطر عشقم به تهیونگ دخترونگیم رو از دست دادم چون دوریش داشت روانیم میکرد و با اینکار میتونستم خودمو آروم کنم من تهیونگ رو دیوانه وار دوست دارم اما حالا تو بچه ی دومت رو ازش بارداری حتی سومین رو من فرستادم تا اذیتت کنه دلم نمیخواد یه روز خوش داشته باشی کیممم ا.تتتتتتتتتت !!! ( داد و گریه )
+ چرا مادرتو کشتی تا انقد عذاب بکشی !؟؟؟
سانی : چون میگفت من به درد تهیونگ نمیخورم و عشق یه طرفه درست نیست !!! ( گریه )
+ خب درست میگفته !!! تو نمیتونی آدما رو به زور عاشق خودت کنی ! عشق باید از ته دل باشه سانی عشق باید دوطرفه باشه عشق باید حقیقی و واقعی باشه نه هوس و یه طرفه !!
سانی.: متاسفم خیلیا تلاش کردن نجاتم بدن اما نتونستن من واقعا میگم ا.ت دلم نمیخواد بهت آسیب بزنم ولی داری نابودم میکنی ! متاسفم ا.ت !
+ یهو چوبی برداشت و فرو کرد تو گلوم و بعد قلبم خواست بعدی رو بزنه به شکمم که یه لگد زدم به پاش و افتاد روم و منم اکثیری که مادربزرگم داده بود رو ریختم تو دهنش سرشو محکم گرفتم بالا ...
سانی : ا..این اکثیری مرگ بود ؟؟
+ متأسفم سانی !
یهو شروع کرد به جیغ زدن و آخر آتیش گرفت و ... رفت ...
دود شد هوا و خاکسترش رو باد برد !!!
راحت شدیم ... تموم شد ...
اگه سانی میمرد سویوک هم میمرد چون سویوک ساخته ی سانی بود !!
به سختی بلند شدم اما باز خوردم زمین از درد داشتم میمردم ...
کم کم داشت دلم درد میگرفت ...
نفسم گرفته بود ...
* تهیونگ و تهیون و سویون و مادر ته بیدار شدن ... طلسم باطل شده بود ...
آنیت و رایا سریع رفتن پیش خانواده ی تهیونگ ...
آنیت سریع ته یون رو بغل کرد و سرشو بوسید رایا هم مامان ته و خواهر ته رو بیدار کرد ...
_ ا.ت کجاس ؟
!! باید بریم دنبالش♡
* همه سمت صدا برگشتن ... خودش بود !!!
۴۴۷
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.